این یکی دو شب دو تا فیلم دیدم که خیلی اتفاقی اسم هر دوشون مادر بوده. نمیدونم، شاید هم اتفاقی نبود و خود من ناخودآگاه اونها رو انتخاب کردم.
فیلم اول…
اولی یه فیلم امریکاییه به اسم مادر با یه علامت تعجب (اون علامت تعجبش به نظرم جون کلامه !Mother) که تا ده دقیقه بعد از تمام شدنش باعث گیجی و سردرگمیم شده بود. این بود که سعی کردم اینترنت رو دنبال کنم بلکه بشه فیلم رو بهتر فهمید. فضای آنلاین فارسی که نتیجه درست و درمونی نداشت، این بود که رو آوردم به سایتهای خارجی تا بلاخره تونستم یه کمی فیلم رو رمزگشایی کنم. نتیجه هم این شد که یه بار دیگه با لذت مضاعف نگاهش کنم و توی دلم تحسینش کنم.
داستان راجع به زن و شوهر جوانیه که توی یه خونه قدیمی و دور از اجتماع زندگی میکنن. مرد شاعره و نیازمند الهام، زن سعی میکنه فضای خونه رو آروم نگه داره تا همسرش بتونه روی کتابش کار کنه. در همون حال شروع به ترمیم خونه قدیمی میکنه. همه چیز آرومه تا ورود یه آدم عجیب، به دنبالش همسرش، بعد پسرهاشون و تا خانم خونه بخواد به خودش بیاد، در سایه مهمانوازی عجیب و غریب شوهر، تمام نظم خونه بهم ریخته. این روال ادامه پیدا میکنه، آدمهایی وارد خونه میشن که هیچ احترامی برای خونه، اشیا، خانواده، قوانین و خواسته ها قائل نیستن. جالبتر اینکه به راحتی و با تعجب حق مالکیت زن بر روی خونه رو زیر سئوال میبرن و یا با دیده تردید نگاه میکنن. انگار نه انگار که پیش از حضور اونها، این زن به همراه شوهرش بوده که ساکن اون خونه بوده. مرد هم مداوما با چهره ای متبسم اعلام میکنه که «باید» دیگران رو به خاطر اشتباهات و گناهانشون بخشید. زن دلیل مهربانی توام با ضعف مرد رو – حتی وقتی از دست مهمانها زجر میکشه – نمیفهمه… بعد فیلم به جایی میرسه که یادآور کابوس میشه. اینکه یه عالمه آدم غریبه و آشنا وارد خونه ت بشن، نظم زندگیت رو بهم بزنن، هر چقدر فریاد بزنی و ازشون بخوای از زندگیت برن بیرون کسی بهت گوش نکنه و به خودت که بیای بفهمی تنها کسی که اون میون دیده نمیشه تویی.
بدتر از همه وقتیه که از طرف تنها کسی که همیشه عاشقانه دوستش داشتی تنها گذاشته بشی، بازیچه اعتقادات و باورهاش بشی، همه جونت رو براش بذاری و باز بیشتر ازت طلبکار بشه، آخر کار احساس کنی خسته ای و بخواهی بمیری ولی باز هم دست از اعتماد به کسی که به بهای قربانی کردن تو، تمام اعتمادش رو نثار آدمهایی کرده که لیاقت این اعتماد رو نداشتن نکشی…
مادر یه فیلم هالیوودیه، تولید سال 2017 به کارگردانی دارن آرونوفسکی. فیلم ملغمه عجیبیه از داستانهای اساطیری و روایت امروزی شخصیتهای کتاب مقدس، نمایشیه از نیاز به عصیان و شورش نسبت به دلرحمی توام با خشونت خدا، کثافتکاری و بیهودگی وجود آدم روی کره زمین، بی فایده بودن دستکاری معدود آدمهایی که دنبال بازسازی خرابی های به بار اومده هستن، امیدواری ابلهانه خدا به معجزه در ساختاری که ایجاد کرده (که هر بار هم فقط خودشه که با بلاهت باز ساختارش رو به فنا میده)، گوش نکردن به صدای زمین و نیروهای طبیعت (که یه جورایی داره کلیسا رو در مقابل پاگانیسم زیر سئوال میبره، اون هم بعد از این همه سال که کلیسا تمام جنبه های پاگانیسم رو به شیطان منتسب کرده)، نمایش شکنجه و جنگ و فساد و فحشا روی زمین، تبهکاری سیاستمدارها و فریبکاری دستگاه تبلیغاتی و در نهایت بازگویی افسانه سیزیف.
توی نقدها نوشته بودن اکه کسی با مفاهیم کتاب مقدس خوب آشنا نباشه احتمالا در برداشت از فیلم دچار اشتباه میشه. من هم فکر میکنم درسته. فیلم یه معنای عجیب و غریب اما عظیم پشتش هست. همه چیز رو مسخره وار به باد انتقاد گرفته، و به نظرم انتقادش کاملا درسته.
.
اما فیلم دوم…
باید اعتراف کنم که فیلم دوم هم خوش ساخت بود و تمام مدت چشم ازش برنداشتم. اما تمام که شد از پایان نامفهوم و بدون معنی فیلم شوکه شدم و بعد تمام مدتی که داشتم انباری رو مرتب میکردم فکر کردم امکان نداره فیلم همین طور بدون هدف تمام بشه و به خودم که اومدم دیدم دو ساعت از پایان فیلم گذشته و ذهن من هنوز درگیره… بعد یکهو دوزاریم افتاد.
اولین نکته این بود که نفهمیدم چطوری این فیلم به شدت نژادپرستانه تونسته اجازه نمایش بگیره. بعد موندم چرا تا حالا نه فقط فلیپینیها، مهاجرها بر علیه این فیلم دادخواستی ننوشتن. بعد هم موندم اصلا چرا این قدر کم در مورد این فیلم نوشته شده، چرا هیچ سر و صدایی نکرده و نهایتا فکر کردم شاید این منم که دچار برداشت اشتباه از موضوع شدم.
فیلم مادر (Madre) راجع به یه زوج شیلیاییه (متولد شیلی) که یه بچه مبتلا به اوتیسم دارن. مادر بارداره، همسرش توی ژاپن کار میکنه و معشوقه هم داره، بچه مشترکشون به شدت عاصی و از کنترل خارجه، مجبورن پوشک پاش کنن، دست و پاش رو ببندن، در اتاقش رو قفل کنن، کلا به نظر میرسه زندگی وحشتناکی رو تجربه میکنن. بعد یه روز به طور اتفاقی توی یه سوپر مارکت بعد از اینکه بچه مبتلا به اوتیسم خرابی به بار میاره، یه خانم فیلیپینی که اونجا کار میکرده به راحتی با بچه ارتباط برقرار میکنه و به مادر میگه که بچه اون هم اوتیسم داشته و اون درمانش کرده، جوری که الان اون بچه زندگی مستقل داره. این میشه که خانم فیلیپینی به عنوان پرستار بچه، آشپز، نظافتچی و کمک حال خانم منزل استخدام میشه و از اون به بعد تحولات عجیبی در رفتارهای بچه دیده میشه: دیگه نیاز به پوشک نداره، صحبت میکنه، میتونه بعضی کارهای کوچیک خونه رو انجام بده، خودش غذاشو بخوره و… همه چیز مثل معجزه ست و فقط یه موضوع ذهن مادر رو درگیر میکنه، اینکه پرستار با بچه فقط به زبان فلیپینی صحبت میکنه (تاگالوگ) و مادر هیچی از این زبون نمیدونه. موضوع وقتی جدی تر میشه که بچه هم فقط به زبان فیلیپینی جواب میده.
بعد جریانات عجیب و غریب میشن. مادر از طریق یه اپ شروع به ترجمه همزمان حرفهای خدمتکار میکنه و متوجه میشه که خدمتکار بچه رو علیه مادرش تحریک میکنه… اتفاقات عجیبتر میشن، به نظر میرسه غذای رسمی خانواده فقط غذای فیلیپینیه، زبان مکالمه فیلیپینیه، بچه فقط از خدمتکار فیلیپینی حرف شنوی داره، پسرکی که چمن های باغچه رو کوتاه میکرده بدون نظر خانم خونه از کار خارج میشه و پسر خدمتکار فیلیپینی به جاش وارد خانواده میشه… مادر هر لحظه احساس میکنه داره تهی میشه. شوهرش به حرفهاش گوش نمیکنه. همه چیز به نظر یه سوتفاهم و شکاکی ابلهانه ست اما مادر کاملا مطمئنه که یه کاسه ای زیر نیم کاسه ست. سعی میکنه که از شر خدمتکار خلاص بشه اما خدمتکار از طریق تلفن بچه رو کنترل میکنه… همه چیز بهم ریخته ست. بچه دوباره عصیان میکنه، وضع خونه بهم میریزه، مادر نمیتونه اوضاع رو کنترل کنه. مجبور میشن دوباره به خدمتکار فیلیپینی رو بیارن.
شواهد نشون میده که خانواده تحت تاثیر جادوی وودوویی هستن که خدمتکار فیلیپینی اعمال میکنه. از یه جایی دیگه مادر معترض میشه اما فایده ای نداره، میگه: اینجا خونه منه و باید اسپانیایی صحبت بشه نه فیلیپینی، اینجا خونه منه و تو حق نداری تصمیم بگیری و باید اول با من مشورت کنی، (و خطاب به بچه ش) اون مادر تو نیست، من مادر تو هستم و …
درهمشکستگی عجیب مادر رو میشه وقتی کاملا احساس کرد که با پسر خدمتکار فیلیپینی گفتگو میکنه و پسر خیلی راحت و حتی وقیحانه با اشاره که خدماتی که مادرش به اون خانواده کرده، لهش میکنه.
آخر فیلم رو بهتون نمیگم… فقط پیامی که از این فیلم احمقانه میشه گرفت اینه: به مهاجرها اجازه ورود ندین، اونا فرهنگ شما رو عوض میکنن، زبان شما رو نادیده میگیرن و زبان خودشون رو جا می اندازن، به اسم خدمتکار و خونه شاگرد میان اما بعد از مدتی صاحب خونه شما میشن، بچه هاتون رو علیه شما برانگیخته میکنن و عاقبت اونها رو میدزدن.
جستجو در مورد کارگردان به نتیجه کاملی نرسید. فقط فهمیدم با اینکه زبان فیلم اسپانیاییه و فیلم تولید کشور شیلی اما توسط یه کارگردان امریکایی، کاملتر بگم تگزاسی به اسم آرون بورنز(؟) و سال 2016 ساخته شده. با خودم فکر میکنم از دوران زرد ترامپ، فیلمی بهتر از این علیه مهاجرین برنمیاد. فقط موندم چرا فیلیپینی ها هیچی نگفتن، چرا مهاجرها هیچی نگفتن… من اشتباه برداشت کردم یا همه فکر کردن انشاالله گربه ست؟!
