پسر بزرگ من سه ساله است. راستش خيلی دلم ميخواست به مهد کودک بره چون باهوشه اما بنا به دلايلی نشد. منم واسه اينکه جبران کرده باشم تصميم گرفتم روزی نيم ساعت تا يه ساعت باهاش تو خونه کار کنم. واسه همين با مشورت يه مهدکودک يه تعداد کتاب آموزشی واسه ۳ ساله ها خريدم و درس دادم. از اونجا که من معلم باحالی هستم سر کلاس رنگها با خودم گفتم بذار حالا که اين بچه این قدر باهوشه از وقتش دو برابر استفاده کنه و شروع کردم به گفتن و نشون دادن رنگهای دو اسمی مثل: سياه و مشکی، سرخ و قرمز، طوسی و خاکستری… بعد با قيافه پيروزمندانهايی به پسرم نگاه کردم و عکس يه فيل رو بهش نشون دادم و گفتم اين چه رنگيه مامان جون؟ با چشمای درشتش بهم نگاه کرد و گفت: خاک تو سری!
عااالی بود :))))))))))) کلی خندیدم
لایکلایک