چند شبه که پسرم خوابای بدی ميبينه… هر دفعه بعد از اينکه يه کمی هشيار ميشه و ليوان آب رو سر ميکشه ازش میپرسم چه خوابی ديده. هر شب خواب آقا دزدهست. يا اينکه يکی به زور ميخواد بياد توی خونه…
نميدونم چی باعث اين دلهره شده. خوشبختانه من خواب سبکی دارم و خيلی خيلی هم کمخوابم. با کوچکترين صدای بچهها، بالای سرشون هستم. به پسره هم کلی اميدواری دادم که براونی اجازه نميده هيچ دزدی وارد ساختمون بشه. احتمالا هم به پشتوانه من و براونی الان خواب هفت تا پادشاه رو داره میبینه!…
خداييش من که سه سالگيمو خوب يادم نيست اما ميگن که منم زياد توی اين سن کابوس ميديدم و البته خيلی هم سخت آروم ميشدم. احتمالا ترس من تا ۹ سالگی ادامه داشته چون من اون سن و خاطراتشو خوب يادمه. منم ترس از غريبهها داشتم توی خواب… و اينو خوب يادمه که خيلی وقتا جيغ ميزدم اما جيغم صدا نداشت که بيشتر از بقيه چيزا منو ميترسوند. شايد چون ترس بچگيم يادمه، پسرم رو خوب درک ميکنم. ( باور کنين تموم بدنم درد ميکنه از بس اين چند شب توی تخت خودم خوابوندمش و مچاله شدم تا جای بيشتر و راحتتری داشته باشه. ) فقط اميدوارم اين دوران سريعتر بگذره. چون ظاهرا هر دوی ما به يه خواب يکسره و بدون هراس تا صبح شديدا نيازمنديم.
نميدونم چی باعث اين دلهره شده. خوشبختانه من خواب سبکی دارم و خيلی خيلی هم کمخوابم. با کوچکترين صدای بچهها، بالای سرشون هستم. به پسره هم کلی اميدواری دادم که براونی اجازه نميده هيچ دزدی وارد ساختمون بشه. احتمالا هم به پشتوانه من و براونی الان خواب هفت تا پادشاه رو داره میبینه!…
خداييش من که سه سالگيمو خوب يادم نيست اما ميگن که منم زياد توی اين سن کابوس ميديدم و البته خيلی هم سخت آروم ميشدم. احتمالا ترس من تا ۹ سالگی ادامه داشته چون من اون سن و خاطراتشو خوب يادمه. منم ترس از غريبهها داشتم توی خواب… و اينو خوب يادمه که خيلی وقتا جيغ ميزدم اما جيغم صدا نداشت که بيشتر از بقيه چيزا منو ميترسوند. شايد چون ترس بچگيم يادمه، پسرم رو خوب درک ميکنم. ( باور کنين تموم بدنم درد ميکنه از بس اين چند شب توی تخت خودم خوابوندمش و مچاله شدم تا جای بيشتر و راحتتری داشته باشه. ) فقط اميدوارم اين دوران سريعتر بگذره. چون ظاهرا هر دوی ما به يه خواب يکسره و بدون هراس تا صبح شديدا نيازمنديم.
ببینم شما هم وقتی کابوس میبینین، مامانتون رو صدا ميکنين؟