يه ايميل رسيده و خواسته شده، اين سايت رو اينجا معرفی کنم. بد هم نيست. وقتی اولين بچهم به دنيا اومد از وحشت داشتم ميمردم، چون هيچی از مادر بودن بلد نبودم و کسی رو هم نداشتم که کمکم کنه. فقط سرجيو و پدرم کنارم بودن، که اونا هم از بچه بزرگ کردن چیزی نميدونستن. همون وقت بود که ارزش خوب نگاه کردن رو ياد گرفتم. يعنی اونقدر به علائمی که کوچولو نشون ميداد دقت کردم که گريه ناشی از گرسنگی رو از گريه ناشی از درد رو تشخیص دادم… جدا فرق داشتن!
کارم هم شده بود يه خط در ميون دکتر رفتن…. تا بچه عطسه ميکرد من مطب دکتر بودم. (انصافا چه دکتر خوبی هم سر راه ما قرار گرفت. يه روزی حتما اسم و آدرس محل کارش رو ميگم، تا ادای دين کرده باشم.) اونقدر به مطب رفته بودم که يه روز ازم خواست گاهی باهاش تلفنی مشورت کنم و ديگه نميخواد این قدر مراجعه کنم!
منظورم اينه که اگه سه سال پيش بلد بودم با اينترنت کار کنم. ( بلد نبودم… ) يا اگه اون موقع مثل الان اين قدر اينترنت عمومی شده بود، دچار دردسر کمتری بودم. همين طور که بچه دومم رو با اعتماد به نفس بيشتری بزرگ کردم.
اين همه حرف زدم که بگم، واسه کسايی که ميخوان يا دارن بچه دار ميشن سايت خوبيه…
کارم هم شده بود يه خط در ميون دکتر رفتن…. تا بچه عطسه ميکرد من مطب دکتر بودم. (انصافا چه دکتر خوبی هم سر راه ما قرار گرفت. يه روزی حتما اسم و آدرس محل کارش رو ميگم، تا ادای دين کرده باشم.) اونقدر به مطب رفته بودم که يه روز ازم خواست گاهی باهاش تلفنی مشورت کنم و ديگه نميخواد این قدر مراجعه کنم!
منظورم اينه که اگه سه سال پيش بلد بودم با اينترنت کار کنم. ( بلد نبودم… ) يا اگه اون موقع مثل الان اين قدر اينترنت عمومی شده بود، دچار دردسر کمتری بودم. همين طور که بچه دومم رو با اعتماد به نفس بيشتری بزرگ کردم.
اين همه حرف زدم که بگم، واسه کسايی که ميخوان يا دارن بچه دار ميشن سايت خوبيه…
=
الان سال نود و پنجه. یعنی چهارده سال بعد از روزی که این متن رو نوشتم. امروز من اون ادای دین رو انجام میدم. دکتر جمشید معصومی، اون زمان مهرشهر کرج بودن. الان هر جا هستن خدا حفظشون کنه.
.