پليس

ديشب داشتم حساب ميکردم تا دو سال ديگه که کوچيکه ۳ ساله بشه مشکلات من کمتر ميشه و اگه از نظر مالی در شرايط مناسبی باشم و بتونم اونا رو مهد بذارم شايد بتونم برگردم سر کار… بعد خودم از فکر بزرگ شدن جوجه‌هام خوشم اومد. فکرش رو کردم که حالا که دومی راه افتاده، شايد بشه ديگه بغلش نکرد تا من از دست اين کمر درد لعنتی خلاص شم. يهو مثل هميشه ترس برم داشت. حالا که قرار بود هر دوشون راه برن، نکنه توی خيابون، توی شلوغی، چه ميدونم يه جايی يکيشونو گم کنم…
ديدم داره دير ميشه. من هنوز آموزشای لازم رو به پسرم ندادم که اگه گم شد چيکار کنه… اين بود که بعد از صبحونه با لحنی که مجريای برنامه خردسالان به خودشون ميگيرن به پسرک گفتم: مامانی اگه يه روزی دست مامان رو ول کردی و گم شدی، نترس… گريه هم نکن. با آدمای غريبه حرف نزن و باهاشون جايی نرو. فقط سر جات بمون تا آقا پليسه بياد. اونوقت شماره تلفن خونه رو که حفظ کردی بهش بگو تا اونا به من زنگ بزنن.
يه خورده نگام کرد. بعد گفت: منتظر آقا پليسه بمونم؟ لبخندی زدم و گفتم: آره جونم. کج کج نگام کرد و گفت: اينجا که پليس نداره!

موندم چی بايد جوابشو بدم. خوب راست میگه بچه. در منطقه‌ايی که من زندگی ميکنم اگه يه روز ۲ ساعت هم تو خيابون وايسی، از پليس خبری نمیشه…