گردش دور از چشم مادر

واسه انجام يه کاری پول کم داشتم. حدودا ۵۰۰ تومان! تموم جيبامو گشتم، نبود. کيفمو زير و رو کردم. نبود. پسرم هی سرشو جلو مياورد و ميگفت: چی ميخوای؟ ميگفتم: هيچی. اما مگه دست از سرم برميداشت.
آخرش خسته شدم. گفتم مامان جون پول ميخوام. داری؟ خنديد و با شيطنت دويد توی اتاقش و با يه اسکناس نوی پونصدی برگشت. چشام گرد شد. ازش پرسيدم: اين از کجا؟ گفت: زير تختم. پرسيدم زير تختت چکار ميکرده؟ خنديد و گفت: قايمش کرده بودم! پرسيدم: آخه چرا؟ گفت: خوب ديگه… شايد بخوام تنهايی برم بيرون!

حالا بیا و درستش کن. خدا آخر و عاقبت منو ختم به خیر کنه.

راستی بچه شما هم به تنها ميگه تهنا؟