داشتم انار دون ميکردم که پسرم دوان دوان اومد و پرسيد: امشب شب يلداست مامان؟ گفتم: نه. گفت: پس واسه چی انارو این جوری ميکنی؟ خنديدم و گفتم: فقط شب يلدا که آدم انار نميخوره. هميشه ميشه انار خورد. بازم پرسيد: امشب اگه يلدا نيست، پس چيه؟ جواب دادم: يه شب معمولی زمستونی. گفت: آهان… و شکر خدا! بدون سئوال و جواب بعدی رفت سراغ ماشيناش.
حدودا يکی دو ساعت بعد تلفن زنگ زد. پسرم گوشی رو برداشت. با من کار داشتن. چون بعد از چند جملهایی که رد و بدل شد، داد زد مامان بيا ببين خاله باهات چيکار داره تو اين شب معمولی زمستونی؟!