چند روزی بود که پسرم گير داده بود عباس إرم کجاست! من که نميفهميدم منظورش چيه. تنها چيزی که به نظرم رسيد اين بود که سعی کنم چیزایی رو که اسمش میتونه به اسم عباس إرم نزدیک باشه براش ردیف کنم تا یکیش درست از آب دربیاد، اما فایده نداشت، چون بازم ازم میپرسيد: عباس إرم کجاست!؟
امروز داشتم اتاقشو مرتب میکردم و اسباب بازیهاشو از زير تختش! درمياوردم که يهو با خوشحالی پريد جلو و هواپيمای بزرگ و سفید اسباببازیشو برداشت و گفت: إ…. مامان، عباس إرم رو پيدا کردی؟! خندیدم و با سرخوشی بهش گفتم: مامان جون اين هواپيماست نه عباس إرم! با لجاجت سرشو تکون داد و گفت: نخيرم.. بابام خودش گفته که اين عباس إره….
غرغر کردم که بذار اين سرجيو زنگ بزنه… آخه اين اسمه که واسه هواپيما گذاشته! خوب سرجيو زنگ زد، منم غرغرم رو کردم!….
بین خودمون باشه، خداییش بابای بچه چه گناهی داره، وقتی بچه خودش به ايرباس ميگه عباس إر!