دندون تيز 

سعی ميکردم بدون توجه به سر و صدای بچه‌ها که دور ميز ناهارخوری چهار دست و پا همديگه رو دنبال ميکردن و غش‌غش ميخنديدن، مطالب امروز رو بنويسم که يهو صدای جيغ پسرم بلند شد. با وحشت برگشتم و ديدم اگه دير بجنبم دختره رو هلاک کرده. از جام پريدم و با عصبانيت گفتم: چتونه تا يه دقيقه ولتون ميکنم مثل سگ و گربه به هم میپرين؟ پسرم اومد حرف بزنه، داد زدم که: تو دیگه ساکت… چکار داری با این بچه؟ تو مثلا بزرگتری… عاقلتری. چرا اذيتش ميکنی؟ باز اومد حرف بزنه که گفتم: بسه ديگه. همديگه رو بوس کنين و برين بازی کنين.
معلوم بود پسرم دلخوره. چون چپ چپ نگام کرد و بعد خواهرش رو بوسيد و با ناراحتی رفت سمت اتاقش. همین جوری هم که نرفت… اول پشتش رو مالید و بعد رفت.
يه خورده دقت کردم ديدم پشت شلوارش يه کمی خيسه… يه کمی، يه جوری… انگار جای نیش دو رديف دندون بچه‌گونه بود که شلوار رو خيس کرده بود.

آخ دختر شيطون، بازم داداش رو گاز گرفتی؟
پيوست: حالا هی من ميگم اين پسر مظلومه، بگين نه نيست.