يه خاطره از خاله شيوا

سلام به مامان نوشی و جوجه های گلش و خواننده های اين وبلاگ. ميخوام جريان عدد يادگرفتن پسر کوچولوی يکی از همکارام رو براتون تعريف کنم. اول که اومده به مامانش گفته : «فردا قراره عدد ۵ رو بهمون ياد بدن ولی من ميدونم که ياد نميگيرم!» (ماشالا به اين اعتماد به نفس.) بعدم گفته : «مامان ميدونی به غير از عددای روی کنترل تلويزيون عددای ديگه ای هم هست من و تو خبر نداشتيم؟»

اين خاله شيوا وبلاگ نداره، اگر نه وبلاگشو معرفی ميکردم.