قربون بچه چيزفهم! 

امروز پسرکم گير داد بابا کجاست. قبلا به جواب این سئوال فکر کرده بودم واسه همین بدون معطلی گفتم: «اون ميره سر کار. کارش يه شهر ديگه‌ست. واسه همين شما دير به دير بابا رو ميبينين.» گفت: «کار بابا چيه؟» با خودم گفتم باید جواب سر بالا بدم، اين بچه هر آن ممکنه منو توی جوابام گير بندازه. اين بود که سرم رو تکون دادم و گفتم: «کار بابا اينه که واسه شما پول در بياره و شما راحت زندگی کنی.» تو چشام زل زد و گفت: «خوب کار شما پس چيه؟» سريع منظورشو فهميدم. گفتم: «کار منم اينه که با کمک پولی که بابا ميده واسه شما زندگی راحتی فراهم کنم.» خیالم راحت بود که با این جوابا نه خودم رو نقض کردم و نه پدرشو زير سئوال بردم. یه خورده فکر کرد، سرشو تکون داد و یه بیسکوئیت از روی میز برمیداشت و خورد. بعد با دهن نیمه پر گفت: «پس حتما کار منم اينه که شيطونی کنم و کار خواهری اينه که هی جيش کنه تا همه‌مون راحت زندگی کنيم!» و قبل از اينکه من جوابشو بدم از اتاق بيرون رفت.