خیار شور

از صبح آلوشا گير داد که خيارشور ميخوام. گفتم: «نداريم مامان جون.» هی رفت بازی کرد و هی اومد و گفت: «خيار شور ميخوام.» ديگه از نداريم گفتن خسته شدم. با خودم گفتم خوب بچه لابد دلش يه چيزی واسه خوردن ميخواد. ما آدم بزرگا هم گاهی واسه خوردن يه چيزی که خودمونم نميدونيم چيه ده بار در يخچال رو باز و بسته ميکنيم. رفتم و ديدم تنها چيز خوشمزه واسه خوردن توی يخچال ميوه‌ست. (لااقل ما چيز بهتری نداشتيم.)
سيب پوست کندم و خيار. به هر کدوم از بچه‌ها به برش سيب دادم و خوب مسلمه که آلوشا زودتر سيبش رو تموم کرد. خيار رو نمک زدم و دادم دستش.
با لذت گاز زد و با دهن نیمه پر گفت: «پس چی ميگی خيار شور نداريم، خيار شور نداريم! پس اين چيه!!»