متضادها

قرار بود بریم بیرون. لباسای ناشا رو عوض کردم و بعد لباس آلوشا رو توی دستم گرفتم و اومدم بالای سرش و پرسیدم: «این خوبه؟ با این میای بیرون؟» به زحمت سرشو بلند کرد و با عجله یه نگاهی انداخت و گفت: «نه… اینو نمیخوام. اون آبیه خوبه.» ازش پرسیدم: «کدوم آبیه؟» بدون اینکه حتی نگاهمم کنه گفت: «همون آبی خاموشه!» تعجب کردم. سر جام ایستادم و گفتم: «کدوم آبیه؟ آبی خاموش دیگه چیه؟» بعدش نتونستم جلوی خنده مو بگیرم و غش غش زدم زیر خنده. فکر کنم بهش برخورد. چون از جاش پاشد و با عجله اومد سمت اتافش و رفت سراغ کمدش. یه لباس آبی پر رنگ رو نشون داد و گفت: «اینو میگم دیگه.» و به صورتم خیره شد. با زحمت آروم شدم و گفتم:«خوب حالا چرا بهش میگی آبی خاموش؟» با خشم نگام کرد و اشاره کرد به لباس آبی کمرنگ خواهرش و گفت: «مامانی ببین این آبی روشنه ، لباس منم آبی خاموشه!! مگه شما رنگا رو بلد نیستی؟!»

این زبون فارسیم شکر خدا، یه دست اندازایی داره که واسه ما بزرگترام دردسر سازه….