صبح آلوشا دوید توی آشپزخونه و گفت: «مامان، من برشتک میخوام.» در کابینت آشپزخونه رو باز کردم و پرسیدم: «برشتوک؟ باشه. الان میارم.» سرشو تکون داد و گفت: «برشتوک نه، گفتم برشتک…» مکث کردم و سرم رو خواروندم و با حیرت پرسیدم: «برشتک دیگه چیه؟ اینجا برشتوک هست، میخوای برات بیارم؟» با تمام صورتش لبخند زد و گفت: «آهان… خوب همون برشتوک رو توش یه کمی برنجک بریز میشه برشتک… خوشمره ست دیگه!… آوردی مامان؟»
بعد از تحریر: برنجک، برنج بو داده است. من اصفهان زیاد دیدم اما درست نمیدونم همه دوستا برنجک رو میشناسن یا نه.