داشتم با کامپیوتر کار میکردم. آلوشا اومد و شروع کرد به من من کردن. لبخندی زدم و گفتم: «چیه مامان؟» آب دهنشو قورت داد و گفت: «مامانی شما وقتی چی میشه، دیگه نمیتونی کاراتو بکنی؟» سرم رو تکون دادم و گفتم: «وقتی شما خیلی شیطونی میکنی و هی از من سئوال میپرسی، اونوقت من دیگه نمیتونم حواسم رو جمع کنم و بنویسم.» گفت:«خوب مامان، منم وقتی خواهری خیلی بوی بدی میده، دیگه نمیتونم نقاشی کنم. میشه بیای بشوریش؟!….»