چند شب پیش نمیدونم چی شد که یهو آلوشا ازم پرسید: «مامانی کپه مرگم رو بذارم یعنی چی؟!» جا خوردم و اول اومدم که رد گم کنم و یه جواب سربالا بدم که یادم افتاد ممکنه جلوی یکی دیگه هم اینو تکرار کنه، اونوقت ناراحتی من خیلی بیشتر میشه. این بود که خیلی آروم به چشماش نگاه کردم و بهش گفتم: «وقتی میخوان به یکی فحش بدن و بهش بگن بخواب، اینو میگن. اما شما نباید هیچوقت این حرف رو بزنی. این یه حرف خیلی خیلی بده!» چشماش گرد شده بود. به صورتم نگاه کرد و گفت: «خوب پس چی باید بگم؟» سرمو تکون دادم و گفتم: «هیچی لازم نیست بگی. همین که بگی میخوام بخوابم بسه.» با لجاجت سرش رو تکون داد و گفت: «نه مامانی، بجای کپه مرگ چی باید بگم؟» دیدم بحث بیفایده ست. این وروجک اصلا نمیخواد قبول کنه که کپه مرگ گذاشتن یه جورایی همون خوابیدنه. این بود که گفتم: «تو میتونی بگی من برم روی تخت گل محمدی بخوابم. انگار که زیر تنت پر باشه از گلبرگای گل محمدی. این خوبه؟» لبخند زد و گفت:«عالیه.» و بعد ادامه داد: «آره دیگه… من هر شب تو تختم کپه گل محمدیمو میذارم!»