قبل از هر چیز میخوام بابت محبتی که داشتین تشکر کنم. من برای تمام کسایی که کامنت گذاشته بودن و یا ایمیل زده بودن، ایمیل فرستادم و تشکر کردم. هر چند متن ایمیلی که برای همه فرستادم یکی بود، اما در خلوت تنهاییم بارها نوشته هاتون رو خوندم و قلبم از محبتتون فشرده شد. اگر برام ایمیلی فرستادین و یا کامنتی گذاشتین و جوابی نگرفتین، بدونین که از شما آدرسی برای تماس نداشتم و یا امیلم برگشت خورده.
بعضی از وبلاگها هم با من همدردی کرده بودن و در وبلاگشون بازتابی از فوت بابا داشتن… از این میون تا اونجایی که یادمه، میتونم به نورافکن، مامان و بابا و دخترشون، هاله، هوشنگ، مستر ایکس، دوست قدیمی، آبی، ویران، زهرا، نمایه، کلانتر وبلاگستان، باورهای هفتگانه، سپینود، علی، شبح، چهاردهم و وبلاگ میخندم… زنده ام اشاره کنم.
از علی و دوست قدیمی هم که قبول زحمت کردن و در مراسم ما شرکت کردن ممنونم… میدونم که خیلی از شما دلخورین که چرا به شما اطلاع ندادم… من در شرایط روحی خوب و مناسبی واسه تماس نبودم. منو ببخشین. چه فرقی میکنه، من که میدونم دلتون با ما بود.
و نمیدونم چرا… اما از میون این همه ایمیل قشنگی که برام اومد، این ایمیل، خصوصا اون جمله آخرش بدجوری دل منو لرزوند:
… گاهي هست كه اطراف آدم پر است، پر. و همه دور و بريها هم ميخواهند كمكي بكنند، اما در آن حال عجيب احساس تنهايي ميكنيم. هنگامي كه غصه هاي بزرگ نازل ميشود فكر ميكنيم كه «من ديگر چگونه ادامه بدهم؟»؛ اما آدمي ادامه داده و خواهد داد. فقط بهتر است در چنين دوره هايي تصميمهاي جدي نگرفت. ميدانم كه ميداني متاسفم، ميدانم كه ميداني دنبال كلمات تسلي بخشي گشته ام ولي چيزي دستگيرم نشده، ميدانم كه ميداني اگر كاري از دستم برآيد (كه بعيد ميدانم بيايد) دريغ نخواهم كرد. ميدانم كه ميداني نامه الكترونيك تنها رسانه اي بوده كه ميتوانستم از طريق آن تاسف خودم را ابلاغ كنم. ميدانم كه هواي بچه هايت را از هميشه بيشتر داري. (هادی)
من برمیگردم… و باز هم از زندگی خواهم نوشت…