صورت آلوشا گل انداخته بود. تازه برگشته بودیم خونه. اونقدر قیافه ش بامزه شده بود که ناخودآگاه بهش گفتیم: «صورتت چه سرخ شده!» دوید و جلوی آینه ایستاد. یه کمی خودش برانداز کرد و گفت: «از بس بوسم کردن.» با احتیاط بهش گفتیم: «نه! بخاطر گرماس. خورشید به صورتت تابیده، سرخ شدی.» خودشو از تک و تا ننداخت و گفت: «همین دیگه، از بس خورشید بوسم کرده سرخ شدم دیگه!…»