به خواهرم گفتم: «شلوار آلوشا رو عوض میکنی؟» گفت: «آره، حتما» و صداش کرد: «بيا مامان شلوارتو عوض کنم.» پسرم دويد و با تعجب پرسيد: «من پسر شمام؟» خواهرم گفت: «نه عزيزم، اما مثل پسرم که هستی. من اندازه پولوشکا* دوستت دارم که!» و شلوارش رو پاش کرد. آلوشا با چشمای گرد شده یه کمی نگاش کرد و بعد گفت: «هان؟ آره، راست میگین…» بعد یه نگاهی به خودش توی آینه انداخت و گفت: «فکر کنم موهامون مثل هم باشه!»
*پولوشکا هم مثلا اسم پسر خواهرمه!