تازگیا آلوشا وقت خواب بازی درمیاره. از چیزای عجیب و غریب میترسه و لوس میشه. اغلب مجبورم نیم ساعتی باهاش بازی کنم تا به خوابیدن رضایت بده. دیروز بعد از ظهر هم همین بساط بود. رفتم کنارش توی تخت خوابیدم و بهش پیشنهاد دادم با هم خونه بازی کنیم. پتو رو کشیدم روی سرمون و با خنده گفتم: «اینجا مثلا خونه ماست.» و دوتایی شروع کردیم به نخودی خندیدن و حرف زدن. اما بعد از یکی دو دقیقه از بوی بدی که بواسطه بعضی چیزا! زیر پتو پیچیده بود، احساس خفگی بهم دست داد. این بود که گوشه پتو رو یه کمی بالا زدم تا هوای تازه بهم برسه. آلوشا که از اومدن نور و بهم خوردن بازیش خوشش نیومده بود، گفت: «مامان، پتو رو بیار پائین.» و دستشو دراز کرد تا منفذ هوا رو ببنده. دنبال راهی بودم تا بدون اشاره به بوی بد، منفذ رو توجیه کنم. یه کمی فکر کردم و بعد بهش گفتم: «خوب ببین، هر خونه ای احتیاج به پنجره هم داره دیگه. ببین اتاق خودتم پنجره داره. هم نور میاد تو و هم هوا عوض میشه. اگه پنجره باز باشه، بوی بد توی خونه نمیپیچه!…» تو ذهنم داشتم دلایل دیگه رو هم بالا و پائین میکردم که یهو آلوشا با ناراحتی گفت: «همین دیگه! اون پنجره رو که باز کردی مال دستشوییه! بذار ببندمش، ببینین هوا چه خوب میشه!» و پتو رو پایین کشید و پنجره رو بست!