دیروز به دوستی تلفن زدم. صدام اکو داشت. حرف میزدم و وقتی مکث میکردم، هم صدای خودمو واضح میشنیدم، هم صدای دوستمو. آخرای صحبت هم گوشی تلفن رو چسبوندم دم گوش آلوشا. سلام و علیکی کرد و خندید و خداحافظی کردیم.
شب داشتم بچه ها رو میخوابوندم، که آلوشا یهو روشو برگردوند و گفت: «مامانی، چی شد امروز هم به دوستت زنگ زدی، هم به من؟» نوک بینیم روو خاروندم و بی حوصله گفتم: «من کی به تو زنگ زدم؟ بگیر بخواب بچه. دیر شد!» دست و پاشو زیر پتو تکون داد و گفت: «باشه. میخوابم. اما مامانی کلک، من صدای خودمو شنیدم، فکر نکنی نفهمیدما!!»