امروز صبح برنامه کودک، نامه های بچه های ایرونی به خدا رو میخوند. سرحال بودم گفتم بذار ببینم این آلوشای ما چی میگه. بهش گفتم: «عسلی واسه خدا اگه بخوای نامه بنویسی، چی مینویسی؟» اول که صد تا سئوال ازم کرد که خدا خانومه یا آقا، مو داره یا نداره، چه رنگیه و…. بعدش که از خر شیطون اومد پایین، گفت: «مینویسم خدا جون من آلوشا هستم بابای نونی*! دفعه دیگه که اومدی، مثل این دفه نباشه. برام اسباب بازی و خوردنی بیار تا دوستت داشته باشم!!! همین!»
هوم… شرط دوست داشتن پسرمون رو هم فهمیدیم!
*عرضم به حضورتون من بی تقصیرم. این نونی پسر خیالی آلوشای ماست. به بزرگی خودتون ببخشین!