دوستی اومده بود خونه مون. تلویزیون رو روشن کرده بودم تا در پناه آگهی بازرگانی بتونم چند دقیقه ای با خیال راحت باهاش گپ بزنم. یهو آلوشا بدون اینکه چشم از تبلیغ کلوچه برداره، داد زد: «مامانی منم کلوچه میخوام.» بدون اینکه حرفم رو قطع کنم از جام بلند شدم و از کمد دو تا کیک کشمشی کوچولو درآوردم و با دو تا لیوان شیر گذاشتم جلوی بچه ها. هنوز ننشسته بودم که دوستم بدون توجه گفت: «اینکه کیکه نه کلوچ…….» با سرعت دستم رو تو هوا تکون دادم و ابروهامو انداختم بالا و زیر لبی گفتم: «هیس!» بعد لبخندی به بچه ها زدم و خیالم که راحت شد چیزی نفهمیدن، بهش گفتم: «خیر ببینی دختر، حالا من از کجا کلوچه پیدا کنم… بیخیال!» دوستم که چشماش گرد شده بود، سرشو تکون داد و با خنده گفت: «آهان! گفتم چی شد یهویی اینجوری کردی.» و برگشتیم سر صحبتمون.
تازه حرفامون گل انداخته بود که آلوشا با دهن نیمه پر اومد روبروی من ایستاد و گفت: «مامانی این کیکه چه گیلاسای خوشمزه ایی داره.» با دستم یواش بردمش کنارتر که بتونم صورت دوستمو ببینم و به آرومی گفتم: «اون کشمشه مادر، نه گیلاس.» آلوشا با اشتهایی تمام یه گاز گنده دیگه زد و بعد با انگشت یه کشمش از کیکش جدا کرد و گذاشت توی دهنش و گفت: «خوب باشه… اما آلبالوهاش خیلی خوشمزه س!!»
….
به قول دوستم کلوچه که کیک بشه خوب کشمشم آلبالو – گیلاس میشه دیگه!!