خوشمزۀ شیرین

بچه ها خوابیده بودن. منم دراز کشیده بودم سر جام و منتظر بودم که از خواب بیدار بشن. چشمام نیمه باز و نیمه بسته بود که یهو دیدم آلوشا اومد و یواشکی خزید کنارم. نگاش کردم. گفت: «سلام. صبح بخیر.» لپشو بوسیدم و گفتم: «صبح بخیر پسری… خوب خوابیدی؟» بعد دیدم بوسش خیلی مزه میده، منتظر جوابش نموندم و محکمتر بوس کردم. خوشمزه بود. راستش یکی محکمتر هم بوس کردم و همزمان گفتم: «خوشمزۀ شیرین من!» با دلخوری صورتش رو پاک کرد و گفت: «من تلخم مامانی. میشه بدت بیاد؟»