وقتی کسی نباشه، چه بکشنش، چه بمیره!

یه زنبور اومده بود تو خونه. زود رفتم و حشره کش رو آوردم و مجالش ندادم. آلوشا و ناشا دویدن و به جنازه نیمه جون زنبوره خیره شدن. زنبوره هنوز داشت دست و پایی تکون میداد. آلوشا که دلش سوخته بود، با بغض بهم گفت: «چرا مردیش مامان؟» خنده م گرفت. موهاشو به هم ریختم و گفتم: «مردیش نه! کشتیش…» سرشو با ناراحتی کنار کشید و گفت: «چه فرقی داره…» گفتم: «فرق داره پسر گلم. مردن وقتیه که خودش بمیره، کشتن وقتیه که یکی دیگه باعث مردنش بشه. اینو من کشتمش. باید بگی چرا کشتیش.» لباشو جمع کرد و گفت: «حالا که دیگه زنده نیست. یا مردیش یا کشتیش. میگم چرا اینو این جوری کردی مامان؟»

خجالت کشیدم ازش، راستشو بخواین.