میدونم این موضوعی رو که میخوام مطرح کنم ممکنه باعث بحث بشه. خیال نداشتم راجع بهش بنویسم. اما صحبتی که دوستی دیشب با من کرد، باعث شد که واکنش نشون بدم. البته سعی کردم از طریق دوستانی که اسمشون در ادامه این مطلب نوشته میشه قضیه رو ختم به خیر کنم. چون نتیجه نگرفتم مجبور شدم خودم مطلبی در این مورد بنویسم.
حتما همه تون یادتونه که چند وقت پیش در وبلاگ زیتون مطلبی نوشته شد و در اون من و وبلاگم زیر سئوال رفتیم. هر چند که غیر منصفانه و توهین آمیز بود اما من سعی کردم به آرومی از کنار این جریان بگذرم. سعی کردم با جنجال آفرینی بهونه دست کسی ندم. حالا ایشون چرا این کار رو کردن من نمیدونم. اما واسه من حداقل این حسن رو داشت که کامنتهاشون نشون داد ظاهرا عده زیادی از وبلاگ نوشی خوششون نمیاد و عده خیلی زیادی هم دوستش دارن. هر چند من از اون مطلب که بیشتر به ترور شخصیت میمونست بسیار آزرده شدم، اما در جواب دوست خیلی عزیزی که از من خواسته بود به توهینهای این خانوم جواب بدم نوشتم که باید به زمان واگذار کرد و منتظر گذر روزها شد و اینکه زمان بهترین داور و قاضیه. اون موقع من نمیدونستم که این زمان این قدر زود میرسه. شاید فکر میکردم که این بار برای همیشه دریچه توهینهای ایشون به روی من بسته ست. اما خب، اعتراف میکنم که اشتباه کرده بودم.
از اینکه خانمی که وبلاگ معروفی به اسم زیتون رو مینویسه، هر روز کلی تحلیل سیاسی و اجتماعی صادر میکنه و همه رو به گفتگو در محیطی سالم دعوت میکنه، راجع به من و بچه هام چنین کامنت کثیفی در یکی از مطالب وبلاگ آبی (لینک مطلب کار نمیکنه. منظورم نظرخواهی مطلب بیست و شش جولای ه.) بذاره، خیلی خیلی تعجب میکنم. من هرگز مناسبات شخصی با این خانم نداشته و ندارم. ما نه همدیگه رو میشناسیم و نه با هم برخوردی تا حالا داشتیم. هیچ سابقه درگیری هم -بجز همونی که خودشون توی وبلاگشون شروع کردن- تا حالا نداشتیم.
نمیدونم شما اگه جای من بودین چه میکردین. شاید اگه دوست عزیزم دیشب با گفتن این جملات که: «تو بخاطر اینکه ایشون دوباره به خودش جسارت توهین به بچه ها رو نده باید سکوت کنی و تو بلاخره ازش ده سالی بزرگتری و این بزرگتری وادارت میکنه که ساکت بمونی.» بیشتر منو مصمم نمیکرد، من هرگز وبلاگم رو به این درگیری های مزخرف آلوده نمیکردم.
اولین واکنش من ایمیل زدن واسه شبح و مهشید بود. شبح خودشو پدر وبلاگی زیتون معرفی میکنه و مهشید رو هم که یه فمینیست فعال میدونم. نتیجه هر چی که هست با مراجعه به وبلاگ آبی و بررسی کامنتهاش معلوم میشه. خوب من از همراهی این عزیزان نتیجه نگرفتم. (صادقانه بگم، مطمئنم هر دو تا جایی که میشد تلاش کردن.) اما میخوام همه شما رو شاهد بگیرم به این چیزی که میخوام بگم. خب؟
من عاشق بچه هام هستم. هیچ دلم نمیخواست زندگیم به جدایی بکشه. سعی خودمو هم کردم. نشد… اما من اونقدر جسارت داشتم تا حالا که یه تنه و با بردباری زندگیمو به اینجا رسوندم. بخاطر عشق به بچه هام، بخاطر مشکلات زندگیم و بخاطر وبلاگم هم به هیچکس باج نمیدم. خانوم زیتون، شما نمیتونین با دادن القابی مثل زن بیوه (به معنای خاص) و همردیف کردن اسم وبلاگ من با وبلاگهای فاحشه و سکس هستی و نامیدن بچه هام با عنوان توله از ارزشهای من و خانواده ام چیزی کم کنین. باور کنین شما هیچ سنخیتی با من ندارین. اجازه بدین بدون درگیری هر کدوم سرمون به کار خودمون گرم باشه.
شما نه یکبار نه دوبار بلکه سه بار، حداقل سه بار، نه بخاطر همه جسارتها و توهینهایی که به من کردین، بلکه فقط بخاطر همین کامنتتون به من بدهکار هستین.
باز هم مثل دفعه قبل قضاوت رو به بقیه واگذار میکنم. امیدوارم اردلان کامنت زیتون رو از وبلاگش پاک نکنه. جهت اطمینان من کامنت رو اینجا تکرار میکنم و راستی در نظر داشته باشین که این کامنت با آی پی خانم زیتون گذاشته شده… در صحتش شکی نیست.
اینهم کامنت ایشون: آبکشي ها هم زن بيوه دوست دارن :))) از وبلاگ فا …. و هستي سکس و نو… و توله هاش خوششون مياد :))
نکته اول: احتمالا فکر چنین توهینی بعد از خوندن مقاله آبکش به سر این خانوم زده. قابل درکه! بد نیست شما هم مثل من آبکش رو بخونین و بخندین… اما برام عجیبه که چرا زیتون منو به توهین بسته، یعنی فکر میکنه آبکش رو من مینویسم؟
نکته دوم: حتی اگه به این متن جوابی از طرف ایشون داده بشه هم، من بحث رو تموم شده میدونم و ادامه ش نمیدم. ایشون اشتباه کردن، توهین کردن و فقط میتونن عذرخواهی کنن. همین. (چرا یه کار دیگه هم میتونن بکنن. میتونن به کل انکار کنن و بگن منظورشون مطلقا من نبودم!)
بعد از تحریر: چون حدس میزنم یه عده از این وضعیت سو استفاده کنن، خواهش میکنم اگه جایی کامنتی از من دیدین که نسبت به کسی یا شخص شما توهین شده بود، اون رو پاک کنین. روال کار من دقیقا همونیه که تا حالا بوده: مبتنی بر درک و تفاهم و توام با احترام دو جانبه…. ممنونم.