یک مسئله پیچیده

چند روزه ناشا دستشوئیشو میگه. شاید به نظرتون این مسائل خیلی پیش پا افتاده باشه. اما اگه شمام مثل من چهار سال تموم درگیر کارای بچه های این سنی بودین، اونوقت هر مسئله کوچولویی خوشحالتون میکرد. اولین بار که ناشا بهم گفت دستشوئی داره و رفت و موفق! بیرون اومد به افتخار این حادثه ده دقیقه ایی زدیم و رقصیدیم و هورا کشیدیم!
این جور وقتا برخوردای آلوشا خیلی بامزه ست. برای مثال وقتی توجه منو به این مسئله دید اولین سئوالی که ازم پرسید این بود که این صداها چیه! اسمش چیه و واسه چی هست!! راستش من گیج مونده بودم چی جواب بدم. میدونستم بدترین کار در این مواقع جواب ندادنه. با حوصله و با بهداشتی ترین ادبیات ممکن! همه چیزای قابل شرح رو براش توضیح دادم و تا مدتی متقاعدش کردم که اصولا بهتره راجع به هر چیزی صحبت نکنه و یا چیزی نپرسه!
….
چند روز پیش زنگ در خونه رو زدن. آلوشا دوید و صندلیشو آورد و گذاشت زیر پاش و اف اف رو برداشت. داشت کیه کیه میکرد که از پنجره آشپزخونه بیرون رو نگاه کردم و فهمیدم کیه. با عجله هوله رو برداشتم و دستامو خشک کردمو و به آلوشا گفتم: «مامان بهش بگو وایسه تا من برم پایین.» و نگاهی به شعله اجاق گاز انداختم که داشت کندتر و کندتر میشد. آلوشا هم که از عجله من هول کرده بود، با صدای بلندی داد زد: «آقای ماشین گاز معده! الان مامانم میاد پایین، کپسول گازمونو میاره… صبر کنین!»