عصری جارو رو برداشتم تا تراس رو تمیز کنم. هنوز در رو باز نکرده بودم که بچه ها پریدن بیرون و شروع کردن به ورجه وورجه! صدای صحبت می اومد. سرک کشیدم، دیدم دو تا از همسایه ها ایستادن تو حیاط و دارن گپ میزنن. آلوشا که متوجه سر و صدا شده بود، به نرده ها تکیه کرد و داد زد: «سلام عموها. من اینجام.» و دستاشو تکون داد. یکی از همسایه ها جواب داد: «سلام، کجایی؟» بعد سعی کرد از لابلای شاخ و برگ درختی که تراس خونه ما رو پوشونده، بچه ها رو ببینه. آلوشا با هیجان بالا و پایین پرید و گفت: «من اینجام، تو تراس،… این درخته رو ببخشین که نمیذاره منو ببینین. درخته خوبیه… قول میده شاخه هاشو جمع کنه!!»… *
*تو تموم این مدت ناشا هم یه ریز داد میزد: «عمو، سلام!»