داشتم دستامو میشستم، رو کردم به آلوشا و گفتم: «مامان جون، لطفا از این به بعد دمپایی پات کن تا من مجبور نباشم پاتو هم بشورم.» دم در ایستاد و گفت: «آخه پام توش راحت نیست، بزرگه.» دستمو با حوله خشک کردم و گفتم: «نه جونم. الان دیگه دمپاییه اندازه ت شده.» یه خب نیم جویده گفت و میخواست بره که برگشت و پرسید: «دمپاییم اندازه م شده مامان؟ پس چرا پاهای من بزرگ نشدن؟!»