دلتنگی راننده پراید

دیشب بچه ها رو بردم شهر بازی. دیر وقت که میخواستیم برگردیم دستشون رو گرفتم و سلانه سلانه راه افتادیم طرف اولین تاکسی تلفنی سرراه. به محض رسیدن به آژانس با گفتن مسیرم راننده مسنی از صندلیش بلند شد و به پراید سفیدی که پارک شده بود اشاره کرد و گفت: «بفرمایین.» و خودش کنار میز ایستاد تا کارتش رو از مسئولشون تحویل بگیره. هنوز درست توی ماشین ننشسته بودیم که آلوشا پرسید: «مامانی این پرایده اسمش چیه؟» گفتم: «هاش بک» زیر لبی یه چیزایی زمزمه کرد و گفت: «اون یکی دیگه اسمش چیه؟» و با انگشت کوچولوش یه پراید سفید دیگه رو که اون ورتر پارک شده بود نشون داد. ناشا رو تو بغلم نشوندم و گفتم: «به اونا میگن صندوق دار.» از جاش بلند شد و سعی کرد از توی ماشین به پشت سرش یه نگاهی بندازه. بعد از یه کمی تقلا گفت: «این هاش بکا صندوق ندارن؟» میخواستم جوابشو بدم که راننده درو باز کرد و نشست و هر دومون یادمون رفت که یه سئوال بیجواب باقی مونده.
راننده که روشو برگردوند تا دنده عقب بگیره، آلوشا با هیجان گفت: «سلام عمو… چه پراید سفید هاش بک صندوق دار خوشگلی دارین!!» سرفه ای کردم و گفتم: «هاش بک صندوق دار نه مامان جان. هاش …..» میخواستم حرفمو ادامه بدم که سرشو آورد نزدیک گوشم و گفت: «نگو خب مامانی… این آقاهه پیره، دلش میگیره اگه ماشینش صندوق نداشته باشه!!!»