سرمای سختی خوردیم. فکر نمیکنم در عرض دو سال گذشته روزی سخت تر از امروز (از نظر مریضی) داشتیم. حداقل مریضی هامون نوبتی بود. این بار از بدشانسی هر سه همزمان سرما خوردیم. تب و بدن درد و آبریزش بینی. من و آلوشا بهتر کنار اومدیم اما ناشا از دیشب تا حالا تبش قطع نشده. فردا میریم دکتر.
*تنبل شدم؟ نخیر! این مدت درگیریای زیادی داشتم. سیستمم ویروسی شده که هنوز موفق نشدم ویروساشو از بین ببرم و فردا باید بزنمش زیر بغلم و ببرمش درمانگاه! خونه تکونی کردم. (عید من نتونستم خونه تکونی کنم و خونه خیلی ناجور شده بود.) بعلاوه میخوام از بلاگ اسپات نقل مکان کنم که اونم به نوعی درگیرم کرده و در نهایت به هر حال یه جورایی من درگیر کار کتابم هم هستم دیگه.
*خیلی حرفه که از عشق و عاشقیا و شکستهات بنویسی، اونم با اسم واقعی، اونم وقتی که جواد طواف باشی…
*به شبح قول دادم در قبال آبکش موضع خودمو مشخص کنم. راستش منوال کارم تا حالا این نبوده و میدونم کسایی هم که اینجا میان واسه خوندن خاطرات بچه ها میان و من نمیخوام جو وبلاگ رو عوض کنم. اما یه حرفی رو از ته دل میزنم و دلم میخواد شما هم باورش کنین: انتقاد باید مستدل باشه. باید محترمانه گفته بشه. اگه اصول اخلاقی و قواعدش رعایت نشه میشه تهمت و تهمت زدن خیلی آسونه. کافیه که چشمامون رو ببندیم و دهنمون رو باز کنیم و هر چی به ذهنمون رسید بگیم و در بند اثباتش نباشیم… این کار کثیفیه. حالا فرقی نمیکنه کی انجامش بده. من یا دیگری. شبح یه بار با یه ایمیل از من خواستن به آبکش بگم که ایشون رو از جریانات اخیر دور بدونن. راستش من نه آبکش رو میشناسم و نه ایمیلشون رو دارم. فقط هر جا با هر کسی ارتباطی برقرار شد، حرف شبح رو منتقل کردم. حالا یا به گوش آبکش نرسیده یا اینکه باور نکردن. فکر میکنم لازم باشه اینجا اون خواسته رو تکرار کنم: شبح میخوان قاطی بازیهای بچه گونه بقیه نشن… خواسته زیادیه؟