پی پی متخاصم

چند روز پیش شکم آلوشا بیست و چهار ساعتی کار نکرد و به اصطلاح دچار یبوست شد. واسه حل این مشکل، بعد از خوروندن کلی میوه و سبزی، ازش خواستم همکاریهای لازم رو انجام بده و سعی کنه هر جوری که هست، موفق از دستشویی بیرون بیاد. از انصاف هم نگذریم، سنگ تموم! هم گذاشت و مادرشو بعد از ساعتها از نگرانی درآورد!!
وقتی بیرون اومد بهش گفتم: «مامانی راحت شدی!» و پاچه های شلوار رو که پشت و رو شده بود، درست کردم. آلوشا اومد کنارم ایستاد و دستشو گذاشت روی شونه م و پاشو آورد بالا و گفت: «آره مامانی، اما پی پی بداخلاقی بودا…!»

بعد از نگارش: ببخشین اگه متن مودبانه ای نبود. اینم بخشی از زندگیه به هر حال!