دیگه از سر و صدای بچه ها سرسام گرفته بودم. ده بار آلوشا رو صدا کردم اما جوابمو نداد. آخر سر با ناراحتی و عصبانیت رفتم بالای سرش و داد زدم: «مگه کری بچه*؟» به چشمام نگاه کرد و گفت: «با من بودی؟» گفتم: «بله با شما بودم.» از جاش بلند شد و با خونسردی گفت: «خودتی!»
* اعتراف میکنم حرف بدی زدم… طلب بخشش.