بزرگ راه خیال

اومدم از اتاق بیرون برم که آلوشا صدام کرد: «مامان میشه یه ماشین بردارم؟» گفتم: «فردا به موقع بیدار نمیشی ها…» سر جاش نشست و گفت: «یه کم بازی میکنم و بعد میخوابم.» تا قبول کردم از جاش پرید و سریع یه ماشین برداشت و دوباره رفت رو تختش دراز کشید با صدای بلندی شروع کرد به ماشین روندن و ویراژ دادن. یه کمی نگاش کردم و با دلخوری گفتم: «اگه میخوای با این سر و صدا بازی کنی، همون بهتر که بگیری بخوابی. یه ماشین بازی که این همه سر و صدا نداره!» با قلدری نگام کرد و گفت: «هم چراغام روشنه، هم سرعت قانونی دارم، بذار بازیمو بکنم دیگه!»