امروز آلوشا رو خودم بردم مهد. سرویس داره، اما حس کردم شاید دوست داشته باشه یکی- دو روز اول رو با مامان و خواهرش بره. توی حیاط مهد چند تا اسباب بازی هست. تا دیدم ناشا دوید طرف اسباب بازیا، منم زود دست آلوشا رو گرفتم و گونه شو بوسیدم و فرستادمش توی کلاسش و برگشتم سمت دخترم. فکر میکردم داره بازی میکنه، اما دیدم دولا شده رو زمین و زیر لبی یه چیزی میگه. خوب که دقت کردم دیدم زل زده به یه مورچه کوچولو و میگه: «سلام مورچه!!»