از وبلاگ هومن و هلیا:
با تمام خستگی ای كه از كار روزانه داشتم وارد خونه شدم. هر دوتاشون اومدن جلو وحسابی منو چلوندند. بعدا فهميدم كه اين پاچه خواری ها برای چی بود. به اندازه ی نيم كيلو عدس رو ريخته بودن توی دستكش و سرش رو با گره های به اصطلاح محكمشون با نخ بسته بودند و مثلا عروسك شنی كه توی مغازه ها می فروشند درست كرده بودند. من هم تشويقشون كردم. آخه كارشون خيلی جالب وبا سليقه بود. شصت دستکش شده بود نوک خروس و چهارتا انگشت دستکش شده بود تاج خروس و يک دکمه ی سفيد هم وسطش چسبونده بودند جای چشم خروس. ولی بعدا از تشويقها و آفرين گفتنهام پشيمون شدم. چون از وقتی رسيدم خونه از هر سوراخ سنبه ای كه فكرش رو بكنيد عدس جمع كردم. خودشون می دونستند چه كار كردن. فکر می کنم با اين عروسك شنی فوتبال بازی كرده بودند!