صبحانه

صبح که آلوشا از خواب بیدار شد بجای صبحونه ازم پلو و خورشت خواست! از جمعه بعد از ظهر تا اون موقع هیچی نخورده بود، اگه هم چیزی خورده بود اونو بالا آورده بود. با ذوق و شوق براش یه کمی غذا گرم کردم. سه قاشق خورد. بعد گفت دلم درد گرفت و دراز کشید. فقط وقتی مطمئن شدم که حالش داره خوب میشه که دیدم رفت سراغ یکی از ماشیناش و شروع کرد به ماشین بازی. شاید تصورش سخت باشه، اما از جمعه تا امروز پسر من فقط یه گوشه، تبدار و مریض دراز کشیده بود و به هیچی گرایش نشون نمیداد. امروز آمپولهاش تموم شد. تبش هم قطع شد. به نظر میاد دوباره جو خونه داره آروم میشه. حالا تنها چیزی که ازش میترسم اپیزود دوم ماجرای مریضی افراد خونه ما، اما این بار با هنرآفرینی ناشاست!