از وبلاگ دوست قدیمی:
دخترک تازه ۸ سالش تموم شده بود ولی قد و قواره اش بيشتر نشون ميداد. به همين علت مادر دلش میخواست که دختر دلبندش با يه امتحان جهشی يه کلاس بالاتر بشينه. باهاش صحبت کرد و بهش گفت که براش معلم خصوصی میگيره تا تابستون کلاس سوم رو بخونه و مهرماه سرکلاس چهارم بشينه ولی دخترک قبول نمیکرد. انقدر صحبتهای مادر و دختر ادامه داشت تا يه دفعه دخترک از مادر پرسيد: پس جشن عبادتم چی ميشه ؟ مادر که ديگه خلع سلاح شده بود ادامه نداد.مهرماه دخترک رفت کلاس سوم. خوشحال مثل همه بچه ها. تو روزهای اول مهرخانم معلم ساعت نقاشی به بچه ها گفت هرچی دلتون میخواد بکشيد و دخترک يه دختر بچه رو با موهای بلند نقاشی کرد و معلم بخاطر اينکه دختر بچه توی نقاشی روسری سرش نبود نمره نقاشی دخترک رو ۲۰ نداد.
آخه دختر بچه توی نقاشی که ۹ ساله نشده بود!