مخصوصا اولین پست امشب رو راجع به روزای گذشته مینویسم تا وقتی که به وبلاگ سر میزنین آخرین متنی باشه که میخونین و زیاد نگران نشین. روزهای سختی رو گذروندم. بچه ها مریض شدن. آلوشا و ناشا. تلفن بخاطر مشکل فنی ساختمان قطع بود. همین پریشب بود که یهو به سرم زد اگه نصف شب حال یکی از بچه ها بهم بخوره من در خونه کی رو بزنم…
شما شرایط زندگی منو نمیدونین. بخاطر همینم یه کمی تصورش براتون سخته. جایی که من زندگی میکنم تا حدودی پرته. هم محل زندگیم و هم محله ای که توش هستم. خدمات شهری و رفاهیش خیلی کمه. داره بهتر میشه، اما هنوزم واسه تهیه خیلی چیزها مجبورم مسافت زیادی رو برم که پیاده رفتنش غیر ممکنه. ماشین ندارم و تلفن عصای دستمه. وقتی بچه ها خوب باشن میشه تو روشنایی روز بچه ها رو راه انداخت و سلانه سلانه تا سر خیابون رفت و سوار ماشین شد. وقت مریضی بدون تاکسی سرویس از خونه بیرون رفتن محاله. تاکسی تلفنی هم تلفن زدن میخواد، چند بار مگه میشه در خونه همسایه ها رو زد؟.. بقیه ش رو هم بگم؟ خب… زن مغروری هستم و سر هر چیزی سرم رو خم نمیکنم… نه! لطفا به من نگین چه بکنم یا چه نکنم. چند ساله دارم تنهایی همه کارهامو انجام میدم، میدونم چکار باید کرد. نخواستم ناله کنم . اینا رو هم که نوشتم بخاطر اینه که شما رو خانواده خودم میدونم. گفتم حتما نگران شدین. حتما براتون سئوال شده این چند روزه کجام… نه تلفن داشتم* و نه دسترسی به کسی که به کمکم بیاد. هر چند آخرش کمک اومد… ممنونم سپینود. بخاطر همه خوبیهات.
دلم میخواست براتون از مراسم استقبال خانوم شیرین عبادی بنویسم که نشد. دلم میخواست بنویسم که چه بخواین و چه نخواین خانوم عبادی از مفاخر ملی ما هستن و هر چند ما سابقه درخشانی!! در بی اعتنایی به چهره های ماندگار سرزمینمون داریم اما بد نیست این بار جبران کنیم که نشد. دلم میخواست یاد همه بیارم که سال 97 با نخل طلای جشنواره کن و عباس کیارستمی چه کردیم و چه ها نباید میکردیم که اونم نشد… پس قبل از اینکه بازم دلم بسوزه که چکار میخواستم بکنم و نشده اجاره بدین بهتون بگم، خواهش میکنم لطف کنین و در هر جریانی اول وجه مثبت قضیه رو ببینین. غر نزنین که چی گفته و چی پوشیده و چکاره بوده و چکار کرده، مگه خود شما چه کردین؟
تحسین کنین دوست من. وقتی بقیه رو تحسین کنین خودتون هم حس بهتری دارین…
امتحان کنین، باور کنین که ضرر نمیکنین.
* اینو بعدا اضافه کردم. تلفن همراه دارم. متاسفانه نمیدونم چرا تلفن همراهم از کار افتاده بود. به من گفتن باتری خالی کرده بوده و بهش شوک دادن. اینو واسه اون دسته از دوستایی نوشتم که براشون سئوال شده بود چرا با تلفن همراه کارهامو انجام نداده بودم… چی میگن، وقتی یهو تو همه چی بد میاری؟