مملکتی که همه چیز داشت و هیچ چیز نداشت

یک هفته آزگاره که دربدر دنبال یه کپسول گاز هستم و گیرم نیومده. (ایران گاز) اینجا که من زندگی میکنم هنوز گاز شهری وصل نشده. حاضر شدم یه کپسول رو دو هزار تومان بخرم، نبود. امروز شنیدم که یه جایی همین اطراف میفروشه دو هزار و خورده ای. باید آژانس بگیرم و برم که با این ترتیب، حداقل دو هزارتومان هم پول آژانس میشه. اینا که مینویسم واقعیته. جهت اطمینان خاطرتون هم، من یه گوشه دهستانی به اسم کرج بزرگ!! زندگی میکنم.
اینا رو کسی داره مینویسه که مثل آب خوردن میتونست از این مملکت بره و نرفت. اینا رو کسی داره مینویسه که هنوز دو دستی به مملکتش چسبیده و تا بتونه از اینجا نمیره، اینا رو کسی داره مینویسه که به سرسختی و مقاومت توی دوست و آشنا معروفه، اما راستی راستی گاهی کم میاره و به درستی تصمیمش شک میکنه… مشکلات زنان و حضانت بچه ها پیشکش، ما گاهی واسه تهیه بدیهی ترین چیزها باید سگ دو بزنیم.
میدونین از چی دلم میسوزه؟ از اینکه نفت زیر پامونه و اونوقت…
به هر حال، اینجا خونه شماست، بفرمائین.

بعد از نگارش: اینا رو واسه ناصر غیاثی نازنین نوشتم، که یه بار دیگه قبل از برگشتن به ایران خوب فکراشو بکنه…