از صبح تا حالا هر کی تلفن زده، بهش گفتم دوستت دارم. هر کی هم چت کرده یه دوستت دارم ازم گرفته. صبح که پسرم رو روانه مهد کردم بهش گفتم دوستت دارم و بوسیدمش اساسی. دخترکم رو هم وقتی که از خواب بیدار شد، حسابی بوسیدم و گفتم که دوستش دارم. کسی چه میدونه اگه شما هم اینجا بودین امروز میبوسیدمتون.
وقتی جریان زندگی آرین گلشنی رو خوندم هنوز بچه نداشتم. ماهنامه زنان شرح کاملی از این بچه و شکل به قتل رسیدنش رو نوشته بود. بعدها جریانات دردناک دیگهای رو شنیدم. اولین بار تو فیلم بانوی اردیبهشت بود انگار، که ضجههای مادر آرین رو شنیدم و دلم ریخت… بعدا که خودم تو شرایطی قرار گرفتم که هر آن ممکن بود بچههام، خصوصا پسرم رو ازم بگیرن ضجههای مادر آرین در من درونی شد، اونقدر که انگار من همیشه داشتم فریاد میکشیدم…
تولد دخترم، موندن پسرم رو تضمین کرد. اون موقع که همه از سر سیری درشت بارم کردن، تنها چیزی که باعث شد لبخند بزنم و سکوت کنم، سختی بزرگ کردن دو بچه با اختلاف سنی دو سال بود. من میدونستم این جوری میتونم وایسم و بگم یا هر دو یا هیچکدوم. اگه میخواهین بچههامو ازم بگیرین هر دو رو بگیرین و ته دلم امیدوار باشم که گرفتن دو تا بچه و سپردن اون به کسی – هر کسی: مادر بزرگ، عمه، پرستار و یا حتی نامادری – به مراتب سختتره از یه بچه.
دیروز روز بزرگی برای من بود. ممکنه این چیز زیادی نباشه، اما اگه مثل من و هزاران مادر دیگهای که از بچههاشون دور موندن یا ترس و دلهره دوری از بچههاشون رو دارن بودین، اونوقت حتی یه قدم کوچولو هم خوشحالتون میکرد.
دلم میخواد امروز دست مادر آرین رو بگیرم و بهش بگم دخترک تو مرد تا من بتونم حق نگهداری پسرم رو تا هفت سالگی به دست بیارم. دستشو بگیرم و ببوسمش و بگم دوستش دارم.
دلم میخواد امروز میتونستم برم یه جایی که فریادم رو کسی بشنوه و داد بزنم چند تا خون دیگه لازم دارین تا توی حقوق زنان و کودکان و قوانین جاری یه تجدید نظر جدی کنین؟
دلم میخواد امروز رو به یه اسم خوب نامگذاری میکردم. یه اسمی مثل آرین یا خون سیاوش… چه میدونم دلم میخواست که میتونستم همه بچههایی رو که زیر دست مادر و پدرا، نامادریا و ناپدریا، فامیل و دوست و غریب و آشنا له شدن و کسی صداشون رو نشنید زنده کنم و براشون کیک بپزم.
دلم میخواد ببوسمتون و بگم دوستتون دارم.
مم هم دلم میخواد بگم این نوشته شما خیلی دوست داشتنی بود. حتماً سعی خواهم کرد مطالب آن را دنبال کنم
پدر دو دختر
لایکلایک
خیلی ممنون آقای بابایی. امیدوارم کاشانه شما همیشه با سلامتی و شادمانی و سربلندی آکنده باشه.
لایکلایک