نشسته بودم رو مبل و قاشق قاشق غذا دهن ناشا میذاشتم که آلوشا یهو گفت: «مامان دیوونه حرف بدیه؟» مکث کردم و بعد گفتم: «نه، اما حرف خوبیم نیست… یه جور مریضیه دیگه.» آلوشا سرش رو تکون داد و گفت: «ریحانه اون روزی به من گفت دیوونه.» بهش گفتم: «چه لوس، میخواستی بهش بگی خودتی.» چشماش گرد شد و با حیرت شونه هاشو بالا انداخت و گفت: «نه مامانی، بهش گفتم ریحانه جون نباید بگی دیوونه، باید بهم بگی تو عزیز دلمی*!!»
*حالا یعنی شما این ترانه ها رو نشنیدین؟!