فساد آبکی

تازه کامپیوتر رو خاموش کرده بودم تا بگیرم بخوابم که آلوشا خوابالو اومد تو اتاقم و گفت: «آب میخوام.» با مهربونی یقه لباس خوابش رو مرتب کردم و گفتم:«روی میز کنار تختت که یه لیوان پر آب گذاشتم مامان جون…» خمیازه ای کشید و با صدای گرفته گفت: «اونو نمیخوام، اون دیگه فاسد شده، میشه یه لیوان آب دیگه بهم بدین؟»