تقصیر خودمه. اگه تنبلی نکرده بودم و نمیذاشتم دو تا کیسه پر از زباله تو خونه جمع بشه، مجبور نبودم اونا رو تو تاریکی و زیر بارون ببرم بذارم دم در. و اگه اونقدر تنبلی نکرده بودم، هیچوقت کیسه ها اونقدر پر نمیشدن که بخوام تلو تلو بخورم تا شیشه شکسته توی یکی از کیسه ها پامو این قدر وحشتناک ببره. خب همینه دیگه… همین جوری میشه که دختر دو ساله آدم وقتی ساق پای غرق در خون رو میبینه با وحشت میگه: «وااااای مامانی، تیر خوردی؟!!!»