از وبلاگ دنیای تازه بابی:
چند شب پیش خونه یکی از دوستامون بودیم که 2 تا دختر کوچولو دارن, از اون ور پریده ها هم هستند که مثل بلبل حرف میزنند… مامانشون تعریف میکرد که دختر کوچیکش که 3 سالشه چه کارها میکنه … میگفت بعضی وقتها باباشون میره هله هوله میخره واسشون, بعد, یه شب که باباش با یه کیسه پر از چیپس و پفک و بیسکوییت اومده بود خونه دیگه دیر وقت بود و بچه ها خوابیده بودند؛ فردا صبح شد و مامانه دید دختر کوچولوش هی میاد و میره ,زیرلب با خودش حرف میزنه
– #*_×$^ًٍِّ
– چی میگی مامان جان با خودت؟
– دارم میگم این آقا چرا اینقدر مارو شرمنده میکنه … مارو خجالت میده
– کدوم آقا مامان جان؟؟؟؟؟!!!!!
– اِ مامان… مگه چند تا آقا اینجا داریم؟! بابایی رو میگم دیگه!!!