نشاط باغ پائیزی

از وبلاگ آیتک:
نشاط کوچولوی هفت ساله با مامانش وارد کلاس میشن. یه دونه از این سلام گنده ها میکنم و با یه عالمه لبخند ازش میپرسم چطوری نشاط خانوم؟ دخترک نفسشو ُپر میکنه, نیشش باز میشه تا میاد جواب بده مامانش میدواِ وسط که خیلی ممنون, به لطف شما, شما که خوب هستین ایشالا, خسته نباشید… نشاط کوچولوی نحیف خودشو رو صندلی پیانو جا میده. سرمو خم میکنم طرفش که نگاش بیفته به نگاهم و ازش میپرسم خب این هفته چی داشتیم عزیزم؟ دخترک عینکشو صاف میکنه, باز تا یه نفس عمیق میگیره واسه جواب, مامانش از جا می پره کتابارو در میاره و دونه دونه نشون میده کدوم تمرینا از کدوم کتابا بوده و یه گزارش مفصلم از کیفیت و کمیت تمرینای نشاط در طول هفته ارائه میده. یه دفتر فسقلیم اون وسط رد میکنه طرفم که بعد میفهمم دفترچه انضباتیه! دخترک واقعن خوب میزنه اما اون وسط یه جا گیر میکنه. تا میام بگم سل نبود عزیزم فااِ مامانه با غیظ و پرخاش و تهدید و … می پره وسط که نشاط حواستو جمع کنا. مگه نمیبینی چی نوشته؟؟؟ فک کردم دختر بی نوا حتما اندازه من جا نخورده چون سریع خودشو جمع و جور کرد. با اینهمه نمیدونم بره دلگرمی خودم یا اون پشتشو ناز کردم گفتم عب نداره یه بار دیگه از اول میزان میزنیم. چند میزان بعد دوباره اشتباه میکنه و ایندفعه عین برق گرفته ها برمیگرده طرف مامانش و مامانه هم کم نمیزاره و یه دونه از اون اخم شصت گره ها با یه اَهِ محکم و نفرت انگیز مهمونش میکنه (از همون اَه ا که توش کلی تشر و منت و رخ کشیدنو پشت خالی کردنه). ته دل من که سوراخ شد بچه رو نمیدونم. دخترک دسپاچه میشه و دیگه رسمن قاطی میکنه کجاییم, نشونش میدم اما مغزش دیگه تعطیه. عین مغز خودم… کلی نازش کردم, باهاش حرف زدم. هر ترفند مودبانه ای که حالی میکرد مخاطب من تو کلاس کیه کار گرفتم اما فایده نمی کنه. زبون خانومه آروم نمیگیره. کلاس داره تموم میشه و من هنوز صداشو نشنیدم… مامانه عین بلبل تعارفا رو ردیف میکنه, دخترو میکنه بیرون, خدافظی و درو میبنده. با خودم فک میکنم حتی فرصت نداد خدافظی کنه. یهو نشاط کوچولو درو هولکی باز میکنه و با یه صدای عجیب و جبغ مانندی میگه خدااااافظ! گناهی نداشت که صداش اونجوری دراومد. مطمئنم زیاد فرصت شنیدن انعکاس صدای خودشو بیرون از خونه پیدا نمیکنه. میدونم اون خدافظی عجیبم یه تشکر بود. اینو تو نگاهش خوندم. تشکر بره چند دقیقه محترم شمرده شدن وجودش… تمام مدت کلاس فقط یه چیزی تو کلم چرخ میخورد. آرزوی فجیع یه دونه از اون چکشای گنده و سرپهن کارتونی. از همونا که جیم کری تو مسک از تو آستین کتش کشید بیرون ساعت ونگ ونگیه رو پودر کرد. هیچی اندازه اون چکشه دل خنک کننده کار مامانه رو نمیساخت.