چند وقتیه متوجه شدم خانوم اکبرپور، راننده سرویس مهد، به بچه ها آدامس میده. نه اینکه با آدامس خوردن مشکلی داشته باشم، نه! اما خب نمیدونم چرا زیادم برام خوشایند نیست ببینم بچه م بهش عادت کرده. امروز خیلی اتفاقی این خانوم رو دیدم. بعد از سلام و احوالپرسی یه جوری که بهش برنخوره، من منی کردم و گفتم: «ببخشین خانوم اکبرپور… آلوشا میگه شما هر روز بهش آدامس میدین… دستتون درد نکنه! اسباب زحمت شده! راضی نیستم بخدا… » و اومدم ادامه بدم که خودش متوجه شد و لباشو کج و کوله کرد و گفت: «نه بابا، نوشی خانوم. این حرفا کدومه. فقط آلوشا نیست که… به همه بچه ها یکی یه دونه میدم… آخه میدونین، صبحا خیلی سخته… این همه دهن صبحونه نخورده و شیشه های بالای ماشین…!!!»