گلاب به روتون

دستکش ظرفشویی رو دستم کردم و با خودم عهد بستم این بار تا آخر شستن ظرفا دوام بیارم و درشون نیارم که از صدای جیغ ناشا بهت زده سرم رو بالا آوردم و با اخم نگاش کردم و با صدای بلند گفتم: «چی گفتی؟» ترسید و سرش رو پائین انداخت. اما آلوشا که از برخورد من جونی گرفته بود از جاش بلند شد و گفت: «به من میگه بیشعور مامانی… میگه بیشعور…» و حق به جانب به ناشا نگاه کرد. اخمم رو غلیظ تر کردم و گفتم: «ببینم ناشا، داداش چی میگه؟ آره؟ تو بهش گفتی بیشعور؟» ناشا اول یه کمی با دلخوری نگام کرد و بعد عین ترقه که از جاش در میره داد زد:«آخه به من میگه شاشو*، … بیشعور!!!»
*راست میگه بچه،… حالا طفلی یه بار تو خودش جیش کرد، دلیل نمیشه داداشش چپ و راست بهش بگه شاشو!!!