لابد حکمتی داشته

داشتم لباسای کثیف رو تو لباسشویی میریختم که آلوشا دوید و روبروم ایستاد و گفت: «چه موهای خوشگلی داری!» با یه دست کنارش زدم و سرمو تکون دادم. دوباره با ذوق اومد جلو و گفت : «خیلی موهات قشنگه ها!» زیر لب غرغری کردم و گفتم: «لطف داری.» اما انگار اصلا متوجه بیحوصلگیم نبود، چون بازم خودشو بهم چسبوند و گفت: «اصلا موهات مثل موی فرشته هاس.» این بار دیگه خنده م گرفت. موهاشو بهم ریختم و گفتم: «خیلی خب… حالا برو بذار کارامو بکنم.»
هنوز این جمله از دهنم در نیومده بود که آلوشا با سرخوشی بالا و پائین پرید و گفت: «آخ جون، حالا میشه اون شکلاتی رو که گفتی واسه بعد از ناهاره، بخورمش؟!!»