اندوه از دست دادن

امروز صبح کباب پز خریدم. بعدش با عجله از یه فروشگاه جوجه گرفتم و رفتم دنبال آلوشا. ظهر ناهار جوجه کباب پختم. غذا رو که خوردیم شاد و شنگول به سینی کمی چرب و چیلی نگاه کردم و سیخ های خالی و روکش های نقره ای و آبی کره ای که لابلای پلو آب شده بود. شکمو نیستم… یاد بابام افتاده بودم.
بعد از محبت به بچه ها، اولین چیزی که از بابام یادم میاد کبابیه که درست میکرد و همه کیفش به این بود که همون جا پای منقل کباب، سیخ کباب رو بده دستمون و به قول خودش ما عین شغالی بشینیم و کباب بخوریم. امروز من همین حس رو داشتم. منقل و ذغال و بادبزنی در کار نبود. هر چی بود یه کباب پز بود که با یه شکلنگ بد رنگ پلاستیکی به کپسول نارنجی ایران گاز وصل شده بود و بچه هایی که با پرحرفی دور و بر مامان ورجه وورجه میکردن و مادری که هی با ذوق به صورت بچه هاش نگاه میکرد و با خودش تکرار میکرد: چه احمق بودم که همه عشق بابام رو، همون موقع که بود، درک نکردم.

یک دیدگاه برای ”اندوه از دست دادن

  1. سلام
    فكر مي كنم اين دفعه كه اومدم ايران يكي از اين كباب پزا كه مي گي بخرم. خيلي حال ميده . مي دونم. خوب فكري واقعاُ. نه واقعا يكي مي خرم.

    لایک

  2. راستشو بخواي همه همينطورن! اونم نه به اين خاطر كه همه احمقن! بلكه اين اصلا كيفيت احساسات آدمه كه در طول زمان غليظ تر ميشه. يعني به ياد آوردن يه خاطره ي ديروز در ارتباط با يه حس خاصي در امروز، يا تداعي روياي آينده در ارتباط با يه آرزويي در امروز در واقع به اون حس خاص اون لحظه ي شما در طول زمان امتداد ميده و قوه ي اون يك نقطه ي حافظه ي حسي شما رو تقويت مي كنه. پس يك هيجاني به وجود مياره كه شور يا وجد ناميده ميشه. پس اينجوري ميشه كه آدم دل تنگ ميشه. پس اينجوري ميشه كه آدم رويا ميسازه و اميد وار ميشه. پس اينجوري ميشه كه همه ي لذت امروز اصلا و اساسا براي خاطرات فردا و تشويق روياهاي ديروزه! پس اينجوري ميشه كه حالا ببين سالاي بعد كه همين حرفا رو بخوني چه عشقي بكني!!!… پس خيلي دمت گرم! فدااات 🙂

    لایک

  3. راستی ها! منم وقتی بابام رفت تا یک مدت این فکر تو کله ام بود! حالا هم بعد از چند سال هر وقت یادش میفتم پشتش یک آهه با همین فکر!
    چرا؟!

    لایک

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.